ساعت روی دیوار نگاه کردم .وای ساعت یکه چقدر

خوابیدم ...خوبه که جمعست...

لباموگاز گرفتم سرمو زیر انداختم .

 ببخشید ...نمی دونم چی شد اینقدر خوابیدم

یه دستشو توجیب شلوار اسپرتش کرد فاصله شو کم کرد گفت:

 درختی که تورو ترسونده بود قطع کردم.دیگه شبا راحت بخواب...صبحانه که

نخوردی زود بیاپایین که نهار حاظره باید کارکنان خونه روبهت معرفی کنم.فقط

نمی خوام باهاشون گرم بگیری فهمیدی..؟

از اتاق رفت بیرون منم بدون اینکه حرفی بزنم رفتم دست ورومو شستم.دنبالش

رفتم کنار پله هاایستاده بود.همراهش ازپله هاپایین رفتم...دوباره گفت :

 من دوست ندارم زمانی که خونم کسی تو ساختمان باشه برای همینم قبل ازاینکه

من بیام مستختمین کاراشونو می کنند ومیرن خونه اشون که ته باغه .

روی پله آخرایستاد من که از پله ه پایین آمدم صدام کرد

 راپانزل....

 چشمام گشاد شد ایستادم بامن بود ..؟با تعجب نگاش کردم .بلند خندید...

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور بصورتPDF

 

 

منبع: رمانکده

آموزش دانلود :

ابتدا روی دانلود رمان کلیک کنید،بعد در صفحه ی باز شده بر روی دانلود عادی کلیک کرده و در ادامه روی لینک دانلود کلیک کنید تا دانلود آغاز شود.

 

توجه لطفا در تلگرام عضو شوید