دانلود رمان , رمان عاشقانه , رمان , دانلود رمان عاشقانه , رمان طنز و کل کل , دانلود رمان جدید , داستان عاشقانه , دانلود رمان ایرانی.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان اجتماعی» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۴۴ ق.ظ ممص فوریو
دانلود رمان غمگینم اما دوستت دارم

دانلود رمان غمگینم اما دوستت دارم

این رمان که در ژانر های عاشقانه،اجتماعی قرار دارد توسط" فاطمه حیدری " در 953 صفحه نوشته شده است و امروز برای شما عزیزان بر روی سایت "رمان سه" برای دانلود قرار داده شده است.

قسمتی از رمان :

- لازم نیست اینقدر جلوش بپلکی که هوای عاشقی به سرش بزنه!

نگاه تندی بهش انداختمو گفتم

- میشه بگی یعنی چی؟؟ چیجوری جلوش نباشم وقتی اونم اینجاست و کناره

ما نشسته؟؟ لازم نیست این حساسیتای...

نذاشت حرفمو بزنمو بی تفاوت بلند شد رفت تو اتاقش!!! واقعادلم شکست

 اصن انگار نه انگار من اینجام!

ادامه مطلب...
۲۶ آذر ۹۶ ، ۰۷:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ممص فوریو
يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۴۲ ق.ظ ممص فوریو
دانلود رمان دل میرود

دانلود رمان دل میرود

این رمان که در ژانر های عاشقانه،اجتماعی قرار دارد توسط" فروزان " در 224 صفحه نوشته شده است و امروز برای شما عزیزان بر روی سایت "رمان سه" برای دانلود قرار داده شده است.

قسمتی از رمان :

-داداش منم بیام

بهش یه اخم کردم و گفتم

-زود برمیگردیم کمک عمه باش

امید اما سپیده رو گذاشت تو بغل زهرا و گفت

- پس من میام حسین جان

اونو دیگه نمیتونستم بشونم تو خونه. سویچو بهش پس دادم تا خودش بشینه

پشت فرمونو و من و مامان نشستیم صندلی عقب .

وقتی دکترش خارج از نوبت ویزیتش کرد ، من و امید پشت در اتاق منتظر

نشستیم. هر چی دعا بلد بودم داشتم زیر لب میخوندم تا مامان حالش

 وخیم تر نشده باشه.من احمق همین امروز بیست تومنو از دست داده بودم.

ادامه مطلب...
۲۶ آذر ۹۶ ، ۰۷:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ممص فوریو
يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۳۷ ق.ظ ممص فوریو
دانلود رمان هستی ام را نگیر جلد اول

دانلود رمان هستی ام را نگیر جلد اول

این رمان که در ژانر های عاشقانه،اجتماعی،تراژدی قرار دارد توسط" م.عبدالله زاده " در 416صفحه نوشته شده و توسط " یاسمین الف& sariw " ویراستاری شده است و امروز برای شما عزیزان بر روی سایت "رمان سه" برای دانلود قرار داده شده است.

قسمتی از رمان :

پسر: سلام خانومها! خیلی خوش اومدید مغازه ی بنده رو منور کردید! بفرمایید چی میخوایید تا براتون بیارم؟

مبینا آروم جوری که مغازه دار متوجه نشه زیر گوشم گفت:

_ بهش بگو یه نفس بکشه! خفه نشه یه وقت!

ریز خندیدم و به سمت مغازه دار برگشتم و گفتم:

_ خسته نباشید، یه پارچه برای لباس مجلسی میخواستیم.

_ بله! مطمئن باشید که بهترین مغازه رو انتخاب کردید. بیایید این سمت پارچه های مجلسیمون این سمت

مغازه ان. خب خانومها چه نوع پارچه ای مد نظرتونه؟

من: خیلی مهم نیست، فقط یه چیزی که خوب به نظر برسه.

پسر: متوجه شدم چی میخوایید! به نظرم پارچه ی گیپور با ترکیب حریر بهترین انتخابه.

مبینا: اما گیپور برای سن ما خیلی مناسب نیست.

پسر: اختیار دارید خانوم زیبا، الان پارچه ی گیپور تو بورس ترین پارچه ی مجلسیه. البته انتخاب با شماست.

 مبینا: به نظرم اون پارچه ی حریر با آستر قرمز خیلی قشنگ میشه!

ادامه مطلب...
۲۶ آذر ۹۶ ، ۰۷:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ممص فوریو
يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۳۲ ق.ظ ممص فوریو
دانلود رمان تو ، بار دیگر

دانلود رمان تو ، بار دیگر

این رمان که در ژانر های عاشقانه،اجتماعی قرار دارد توسط" زهرا اسدی " در 391 صفحه نوشته شده و توسط " :~LiYaN~:." ویراستاری شده است و امروز برای شما عزیزان بر روی سایت "رمان سه" برای دانلود قرار داده شده است.

قسمتی از رمان :

خودش را کنار کشید تا داخل شوم. از کنارش که میگذشتم بوی خوش عطرش مسحورم کرد. پاهایم به اختیار

خودم نبود. جثه ام سبک شده بود. گویی روی ابرها قدم برمی دارم. تنها شدیم. کنار پنجره رفته و ارسی ها را بالا

زد. باد سردی، با صورت گر گرفته و داغ از هیجانم برخورد کرد. صدای جنب و جوش اهل عمارت واضحتر به

گوش میرسید. هنوز پیش من خجالت میکشید. گونه هایش گل انداخته و سعی داشت از نگاه به من بپرهیزد.

- امیرخسرو اومده، با سه تا از نوچه هاش.

و در حالی که روی میز را خلوت میکرد، در جواب چشمان پرسشگر من گفت:

- برادر کوچک خانم ارباب.

قلبم تکانی خورد، گواه بد میداد، یخ کردم. قدرت تکلمم را از دست داده بودم. زبانم سنگین شده و قادر به

 حرکتش نبودم.

ادامه مطلب...
۲۶ آذر ۹۶ ، ۰۷:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ممص فوریو
يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۳۱ ق.ظ ممص فوریو
دانلود رمان او مرا کشت

دانلود رمان او مرا کشت

دانلود رمان او مرا کشت

این رمان که در ژانر های عاشقانه،اجتماعی قرار دارد توسط" س.شب " در 998صفحه نوشته شده و توسط " سحر" ویراستاری شده است و امروز برای شما عزیزان بر روی سایت "رمان سه" برای دانلود قرار داده شده است.

قسمتی از رمان :

رضا با سر بهم اشاره کرد برم تو.

وارد رستوران شدم، اونها هم چند دقیقه بعد از من اومدن تو و چند تا میز اون ورتر نشستن.

غذا سفارش دادم.

داشتم میخوردم که احساس کردم دارن نگاهم میکنن. سرم رو بلند کردم، سه تا پسر از اون شلوار آویزونا

داشتن نگاهم میکردن.

محلشون ندادم و مشغول خوردن شدم.

چند دقیقه بعد دیدم یکی کنارم وایساد

- تنهایی خوشگله؟

سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم.

- وایی چه چشم هایی هم داره!

حواس محمدی و بقیه پیش من بود.

- برو پی کارت عوضی.

یاسر داشت از جاش بلند میشد، بهش اشاره کردم که مشکلی نیست. دوباره سرجاش نشست.

- چقدر بد اخلاق. بیا پیش ما یکم اخلاق یادت بدیم خوشگله.

- تو اول یاد بگیر شلوارت رو بکشی بالا بعد به من اخلاق یاد بده.

 دوست هاش زدن زیر خنده.

ادامه مطلب...
۲۶ آذر ۹۶ ، ۰۷:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ممص فوریو